جدول جو
جدول جو

معنی گناه داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

گناه داشتن
(سَ زَ دَ)
مقصر بودن. جرم داشتن. مجرم بودن:
به تو ار نظر حرام است بسی گناه دارم
چه کنم نمی توانم که نظر نگاه دارم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
گناه داشتن
مجرم بودن مقصر بودن خطا کار بودن
تصویری از گناه داشتن
تصویر گناه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گمان داشتن
تصویر گمان داشتن
ظن داشتن، شک داشتن
نگران بودن، انتظار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواه داشتن
تصویر گواه داشتن
شاهد داشتن، دلیل و مدرک داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاه داشتن
تصویر نگاه داشتن
نگاهداری کردن، متوقف ساختن، ایست دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجه داشتن
تصویر رنجه داشتن
رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
(وَ فَ)
ملجاء داشتن:
کسی کو ز جاهت ندارد پناه
کسی کو ز عدلت ندارد سپر
چو جسمی بود کش نباشد روان
چو چشمی بود کش نباشد بصر.
امیر معزی
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ دَ)
شاهد داشتن. دلیل داشتن:
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
که کمال سرو بستان و جمال ماه داری.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(غُ خوَرْ / خُرْ / خَرْ دَ)
محافظت کردن. پاسبانی کردن. (ناظم الاطباء). حفظ کردن. پاسبانی کردن. (فرهنگ فارسی معین). صیانت کردن: و آنجا دژی است بر کوه نهاده و آنجا مسلمانند که باژ ستانند و راه نگاه دارند. (حدود العالم). و هر روزی هزار مرد نوبت بارۀ این قلعه نگاه دارند. (حدود العالم).
طلایه بیامد ز هر دو سپاه
که دارد ز بدخواه لشکر نگاه.
فردوسی.
مگر کس فرستم ز لشکر به راه
که دارند ما را ز دشمن نگاه.
فردوسی.
همی بود گستهم بر دست شاه
که دارد مراو را ز دشمن نگاه.
فردوسی.
به رای و حزم جهان را نگاه تاند داشت
ولی نتاند دینار خویش داشت نگاه.
فرخی.
و عیسی خلافت خویش همام را داد تا شهر را نگاه دارد. (تاریخ سیستان). خشم لشکر این پادشاه است که بدیشان...رعیت را نگاه دارد. (تاریخ بیهقی).
هم خدا داشت مر او را ز بد خلق نگاه.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 390).
و لشکرها را ترتیب کردند تا ثغور نگاه میداشتند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 101).
خدای دادت ملک و خدای عزوجل
نگاه دارد ملک تو هم چنان که بداد.
مسعودسعد.
و تا وی (شمشیر) نبود هیچ ملک راست نایستد چه حدها و سیاست به وی توان نگاه داشت. (نوروزنامه). تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن... و از مرغان نگاه دار. (نوروزنامه). متفق شدند که دانه را بباید کاشت و نیک نگاه داشت تا آخر سال پدیدار آید. (نوروزنامه).
مال را هرکسی به دست آرد
رنجش اندر نگاه داشتن است.
؟ (از کلیله و دمنه).
دین را نگاه دار که ایزد ز هر بدی
دارد تو را نگاه چو دین داشتی نگاه.
سوزنی.
سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه
ندارد حدود ولایت نگاه.
سعدی.
خوش دولتی است خرم و خوش خسروی کریم
یارب ز چشم زخم زمانش نگاه دار.
حافظ.
، رعایت کردن. مراعات کردن. پاس داشتن:
ازایراکه بی فروبرز است شاه
ندارد همی راه شاهان نگاه.
فردوسی.
چنان هم که کهتر به فرمان شاه
بد و نیک باید که دارد نگاه.
فردوسی.
نصیب روزه نگه داشتم دگر چه کنم
فکند خواهم چون دیگران بر آب سپر.
فرخی.
طریق و مذهب عیسی به بادۀ خوش و ناب
نگاه دار و مزن بخت خویش را به لگد.
منوچهری.
اما عمرو جهدکرد تا بیشتری از آئین و سیرت نگاه داشت. (تاریخ سیستان). همگان بدانستند که حد خویش نگاه باید داشت. (تاریخ بیهقی). من از دور مصلحت نگاه میدارم و اشارتی که باید کرد بکنم. (تاریخ بیهقی). و کدام وقت بوده است که وی مصلحت جانب ما نگاه نداشته است. (تاریخ بیهقی). و بعضی عهد نگاه داشتند و از آن آب نخوردند. (قصص الانبیاء ص 133). قانون ها که اندر علاج ربو و ضیق النفس یاد کرده آمده است نگاه باید داشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تا جد اول این قاضی القضاه ابومحمد کی اکنون به پارس افتاد نظام دین و سنت نگاه داشت. (فارسنامۀابن بلخی ص 117).
اگر جانب حق نداری نگاه
گزندت رساند هم از پادشاه.
سعدی.
، اطاعت کردن. اجرا کردن: نامۀ معتضد بیامد نزدیک اسماعیل بن احمد که عمرو لیث را بفرست. او را چاره نبود از فرمان نگاه داشتن. (تاریخ سیستان). اما تو این فرمان نگاه دار تا خلافی نباشد. (تاریخ سیستان). عزیمت ما بر آن قرار گرفت که فرمان عالی را نگاه داشته آید و سعادت دیدار امیرالمؤمنین را حاصل کرده شود. (تاریخ بیهقی). خواجه... گفت دبیران را ناچار فرمان نگاه باید داشت. (تاریخ بیهقی). اگر در آن وقت سکونت را کاری پیوستند اندر آن فرمانی ازآن خداوند ماضی رضی اﷲ عنه نگاه داشتند. (تاریخ بیهقی).
، پرورش کردن. (ناظم الاطباء). پرورش دادن. تعهد کردن. (فرهنگ فارسی معین). نگه داری کردن. مواظبت کردن:
از آن پس به کاهش گرائید شاه
نمی داشتی هیچ تن را نگاه.
فردوسی.
یعقوب گفت به خانه ها بازروید و ایمن باشید که چون شما آزادمردان را نگاه باید داشت. (تاریخ بیهقی ص 248)، بر جای ماندن. باقی گذاشتن:
ور ایدون که زین کار هستم گناه
جهان آفرینم ندارد نگاه.
فردوسی.
افعی کشتن و بچه نگاه داشتن کار خردمندان نیست. (گلستان)، برپا داشتن. راست و استوار نگه داشتن:
چو شد مست برخاست شاپورشاه
همی داشت قیصر مر او را نگاه.
فردوسی.
، یادداشت کردن. (ناظم الاطباء). به یاد داشتن. (یادداشت مؤلف). به خاطر سپردن:
دل شاد دار و پند کسائی نگاه دار
یک چشم زد جدا مشو ازرطل و از نفاغ.
کسائی (از یادداشت مؤلف).
و تاریخ آن روز نگاه داشتند و بعد از مدتی این خبر رسید از آنچ میان مکه و این ذوقار مسافتی دور است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 106). پیغمبر جواب داد کی اپرویز را دوش کشتند... تاریخ آن شب نگاه داشتند و بعد از مدتی خبر قتل اپرویز رسید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). و فروردین آن روز آفتاب به اول سرطان گرفت و جشن کرد و گفت این روز را نگاه دارید و نوروز کنید. (نوروزنامه)، مکتوم داشتن. پوشیده داشتن. از چشم و گوش دیگران دور داشتن:
که ما هرگز از رای بهرام شاه
نپیچیم و داریم رازش نگاه.
فردوسی.
همی بود خراد برزین دو ماه
همی داشت آن رازها را نگاه.
فردوسی.
گفتندی هرکه راز ملک نگاه ندارد اعتماد از او برخاست. (نوروزنامه).
سر فرو چاه کرد و گفت ای شاه
راز ما را نگاه دار نگاه.
سنائی.
، در جائی محفوظ داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ضبط کردن: امیر چون رقعه بخواند... به غلامی خاصش داد که دویت دار بود که نگاه دارد. (تاریخ بیهقی). مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر درویش زد درویش... سنگ را نگاه همی داشت. (گلستان)، توقیف کردن. (فرهنگ فارسی معین). بازداشت کردن: گفته آمد تابرادر را به احتیاط در قلعت نگاه دارند. (تاریخ بیهقی)، متوقف کردن، احتیاط کردن. مواظب بودن: قریب دویست از ترکمانان و غلامان خویش و مردی پانصد با سلاح تمام با ایشان رفت تا به در شهر و همه را وصیت میکرد که نگاه دارید تاهیچکس را نکشید. (تاریخ سیستان)، بازداشتن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). منع کردن. (فرهنگ فارسی معین). پرهیزاندن. جلوگیری کردن: و بر این کوه پاسبان است که کافر ترک را نگاه دارد. (حدود العالم).
دبیری به آئین و بادستگاه
که دارد ز بیداد لشکر نگاه.
فردوسی.
بوسهل گفت از آن ناخویشتن شناسی که وی با خداوند کرد در روزگار سلطان ماضی یاد کردم خویشتن را نگاه نتوانستم داشت. (تاریخ بیهقی ص 182). پس زبان و قلم نگاه می باید داشت از مساوی و مثالب ایشان. (کتاب النقض ص 481).
ز حوضش مدار ای برادر نگاه
که می افتد او خود به گردن به چاه.
سعدی.
، دور داشتن. بر کنار داشتن. (یادداشت مؤلف) : از غبار و آفتاب نگاه دارند. (ذخیرۀخوارزمشاهی)، نگریستن. (ناظم الاطباء) .پاییدن:
برانگیخت از جای اسب سیاه
همی داشت لشکر مر او را نگاه.
فردوسی.
و بر آن موضع دیدگاهها ساختند که پیوسته دیدبان مسلمان آن طرف نگاه می دارد. (راحهالصدور)، التفات کردن، چشم داشتن. (ناظم الاطباء). مراقبت کردن. توجه کردن. (فرهنگ فارسی معین). مراقب بودن. مترصد بودن: گردبرگرد دیر فرودآمدند و همه شب نگاه داشتند. چون بامداد شد دیگرباره بندویه با زینت پادشاهی بر بام دیر آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 101). لشکر به آن جانب کردند و همه روز نگاه میداشتند وخبر به بهرام رسیده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 101) .اسکندر آن دو را بگردانید و در شهر افکند و لشکر بنشاند تا نگاه می داشتند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 137). بعد از آن چند شب او را نگاه داشتم. هر شب همچنین می کرد. (اسرارالتوحید ص 22).
- فرصت نگاه داشتن، مترصد و منتظر فرصت بودن: و حسین را... فرستاد با گروهی سپاه که فرصت نگاه دارند تا مگر سیستان بتوانیم گرفت. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ گُ دَ)
گناهکار بودن:
اگرچه نداری گنه نزد شاه
چنان باش پیشش که مرد گناه.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تباه داشتن
تصویر تباه داشتن
باطل داشتن، ضایع فاسد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاه داشتنی
تصویر نگاه داشتنی
قابل نگاه داشتن شایسته حفاظت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاه کاشتن
تصویر گیاه کاشتن
زراعت کردن کشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصور کردن انگاشتن: باستین ملالی که بر من افشانی گمان مدار که از دامنت بدارم دست. (غزلیات)، سوء ظن داشتن، نگران بودن تشویش داشتن: ور ز کژدم بدل گمان داری کفش و نعل از برای آن داری. (سنائی)، امید و انتظار داشتن چشم داشتن: چیست فردوس که در دیده ما جلوه کند ک ما گمانها بغرور نظر خود داریم. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنان داشتن
تصویر عنان داشتن
افسار چیزی (یا کسی) را به دست داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیه داشتن
تصویر بنیه داشتن
ناتوانی توان نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاه داشتن
تصویر آگاه داشتن
آگاهی داشتن خبر داشتن مستحضربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه داشتن
تصویر گنه داشتن
گناه داشتن: اگر چه نداری گنه نزد شاه چنان باش پیشش که مرد گناه
فرهنگ لغت هوشیار
حفظ کردن حفاظت کردن پاسبانی کردن: یا رب تو مر حسین ابوبکر را مدام از کل حادثات زمانه نگاه دار، (لباب الالباب) در جایی محفوظ داشتن: مردم آزاری... سنگی بر سر صالحی زد. درویش... سنگ را نگاه همی داشت تازمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد، مراقبت کردن توجه کردن: طلایه فرستاد هرسو براه همی داشت لشگر زدشمن نگاه، تعمد کردن پرورش دادن، باز داشتن منع کردن، توقیف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شاهد داشتن، دلیل داشتن حجت داشتن: تو اگر بحسن دعوی بکنی گواه داری که کمال سرو بستان و جمال ماه داری. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه داشتن
تصویر پناه داشتن
ملجا داشتن ملاذ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاه داشتن
تصویر نگاه داشتن
((~. تَ))
نگه داری کردن، متوقف ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چانه داشتن
تصویر چانه داشتن
((~. تَ))
قدرت پرگویی داشتن، پرگویی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبه داشتن
تصویر جنبه داشتن
((~. تَ))
ظرفیت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگاه داشته
تصویر نگاه داشته
محفوظ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
House
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
loger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
жить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
beherbergen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
жити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
mieszkać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
居住
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
abrigar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
ospitare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
alojar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی